انگشتانش که از میانِ موهاى پسرک عبور مى کند؛ سرِ کوچکش شانه مى خورد !

پینه هاى نقش بسته بر دستانِ مادر، شانه ى طفلانِ چموش اش گشته است.

  • لیلاخانوم؛ تنِ من سپرِ بلاى این مملکته. من یک مرزبانم؛

شاید روزى باشه که نتونم بیام خونه! دیر بیام! خسته بیام ! زخمى بیام !  اگر شریکِ این عاشقِ وطنى ! بسم الله .

 

این قسمت از حرف هایش در پایانِ جلسه ى خواستگارى ده سال است که زنگِ بیدارىِ هر صبحِ من است.

حالا هم که خودش نیست؛ در و دیوارِ این خانه در گوشم مى کوبد. 

  • مامان! مامان! سهیل مى گه من خودم میرم و اون آقاهه که بابا رو شهید کرده پیدا مى کنم، با این اسلحه بادیم مى کُشم !
  • سهیلا جانم، برو دستِ داداشت رو بگیر آروم از پله ها بیارش بالا تا ماکارونى از دهن نیفتاده. بعدشم بهش مى گم که با چه اسلحه اى باید انتقامِ بابا رو بگیره.

 

طفل چه مى داند که اسلحه ى بادىِ سرخ رنگش، سیاهىِ خونِ دشمن را نمى ریزد!

  • نوشِ جونتون شیطونک هاى مامان. بیاین به دستام کرم بزنین که از صبح تا الان ده ردیفِ دیگه از فرش رو جلو بردم، فقط هشتاد رَج مونده تا این دارِ قالى رو هم تموم کنم.
  • هورااااا ، پس تا رسیدنِ ما به دوچرخه هم چیزى نمونده.

چشمانِ معصومشان که از شوقِ آن ارّابه ى کوچک مى درخشد، دستانِ زخمى ام قوت مى گیرد براى برآورده کردنِ آرزوهاى هرشبشان!

  • راستى سهیلِ من، دشمن که از تفنگِ بادى نمیترسه! دشمن از معصومیتِ نگاه تو مى ترسه که اگر اراده کنه جهانى رو ت میده، دشمن از خودکارِ آبى و مشکىِ جامدادیت مى ترسه که اگر با همین بغضِ نهفته در گلوت تو دستت بگیریش دنیا رو زیر و رو مى کنى.

پسرم دشمن از علمِ تو، آگاهىِ تو و اراده ى سختِ تو مى ترسه!

 

 

t.me/tabalvoremehr_me

 

داستان کوتاه آدینه اى تبلورمهر (٣)

داستانِ کوتاهِ آدینه اىِ تبلورمهر (٢)

مى ,رو ,  ,دشمن ,تو ,ى ,که از ,دشمن از ,مى ترسه ,بابا رو ,که اگر

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انرژي خورشيدي -Solar Energy افکار پریشان چراغ قرمز طراح و ساخت پرسا وبلاگ دبیران شیمی آموزش وپرورش منطقه 9 درد دل حس خوش آشنایی shab-tarane دندانپزشکی شبانه روزی در شمال تهران مطالب اینترنتی